قالُوا أَتَنْسَى الَّذی تَهْوى/ ترجمه شعر از احمد الرفاعی

ساخت وبلاگ
پرونده جام جم درباره اهمیت دیوار'>دیوار نوشته ها و ادبیات'>ادبیات خیابانی در مناسبات فرهنگی جهان ادب الشوارع؛ روزنامه ای بر دیوار   اسماء خواجه زاده اسم من قشنگ است، اما از بچگی دوست داشتم معصومه باشم، نه به این دلیل که اسم زیبایی است که هست! چون اولین مواجهه من با عشق را نام دختری رقم زد که روی دیوار روبه روی خانه مان توی قلبی بزرگ کنار نام دیگری نشسته بود و باعث شد همیشه فکر کنم یک دختر چقدر می تواند در قلب پسری عمیق شود که آن پسرک برود و رنگ بخرد و یک شب، بی آن که همسایه ها او را ببینند بیاید و روی دیواری که می داند معصومه یا حالا معشوقه اش از کنار آن عبور می کند اسمش را توی یک قلب بزرگ کنار اسم خودش بنویسد. یا فکر کنم به این که معصومه اول که اسم خودش را روی دیوار دیده چه کار کرده؟ بار دوم چطور؟ اصلا دیده؟! سر می زند که ببیند هنوز نامش روی دیوار هست یا نه؟! حالا کجاست؟! آن پسر توانسته اسم معصومه را از سینه دیوار بردارد و لای برگه های شناسنامه اش پنهان کند یا نه؟! هرچه باشد معصومه از نگاه من خوشبخت ترین زن دنیاست، حتی اگر تمام دستاوردش از زندگی عاشقانه همین دیوارنوشته باشد. دیوارنوشته ای که هیچ گاه من نداشتم! خانم ها، شما برای خودتان دیوارنوشته دارید؟!  آنها چطور به دنیا آمدند؟ دیوارنوشته ها عمری به اندازه تاریخ دارند، آنها در واقع با تاریخ به دنیا آمده اند، زیرا تاریخ از زمانی شروع شد که به روایت درآمد و اولین سبک از روایت، دیوارنوشته بود.دیوارنوشته ها کم کم از غارها بیرون آمدند  اما در هیاهوی تلویزیون ها، در ورق خوردن روزنامه ها و در چشمک زدن تابلوهای نئونی گم شدند. اینترنت آن قدر قد کشید که نه تنها دیوارنوشته ها که بسیاری از نوستالژی ها را در خودش بلعید اما مثل بس قالُوا أَتَنْسَى الَّذی تَهْوى/ ترجمه شعر از احمد الرفاعی...
ما را در سایت قالُوا أَتَنْسَى الَّذی تَهْوى/ ترجمه شعر از احمد الرفاعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhatooon0 بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 18:08

متن نوحه «روحی مشتاقة» باسم کربلاییوحی مشتاقه وبعید الدرب روحی والینتظر لیله صعب روحی واحبابی بدیار الغرب روحی یاجرح عاش بدلیلی ما ترکنی ولا نسانی ولا نسیته للبقیع ابعث سلامی والمدامع یازمانی ولا نسیته ولله لو عمری کَضیته حسره حسره ماکفانی ولا نسیته شمعه ولو اشعل بکَبر الحسن شمعه انه اشتعل طول الزمن شمعه یم کَبره خلیت القلب روحی روحی مشتاقه وبعید الدرب روحی والینتظر لیله صعب روحی واحبابی بدیار الغرب روحی [متن از: اینجا مشاهده و دانلود کلیپ ترجمه شده از: اینجا] خاک غربت بر سر من دیده گریان سینه سوزان دل فکارم شد حرم ویرانه یک سر زین مصیبت درد و محنت بی قرارم بی حرم گل های زهرا آه و افغان از غم آن سوگوارم یا رب بیت ولا ویران شده یا رب دل ها همه نالان شده یا رب خونین دل قرآن شده یا رب روحی مشتاقه وبعید الدرب روحی والینتظر لیله صعب روحی واحبابی بدیار الغرب روحی للبقیع الیمشی یشعر بالظلامه والمصایب عالائمه یکشف اصحاب الظلاله ویا حقدھم ھالنواصب عالائمه یاوکت یجمعنه یمھم والمأتم والمواکب عالائمه یمته نوصلھم وندمی الصدر یمته لکل واحد نشید کَبر یمته غایبنه یرجع عن قرب روحی روحی مشتاقه وبعید الدرب روحی والینتظر لیله صعب روحی واحبابی بدیار الغرب روحی بار دیگر از سقیفه در مدینه دست کینه گشته پیدااین همان دستی ست که می زد ضرب سیلی کرده نیلی روی زهرااین همان دستی ست که می زد ظالمانه تازیانه هل اتی رایا رب غرق عزا شد نه فلک یا رببر زخم حیدر زد نمک یا ربیاس علی را زد کتک روحی مشتاقه وبعید الدرب روحی والینتظر لیله صعب روحی واحبابی بدیار الغرب روحی لیله الغربه طویله وانتظرنه وانتظرنه ھا یاروحی شوفت الاحباب صارت صعبه صعبه ماکَدرنه ھا یروحی انظر کَبور الایمه ھدموھا مل صبرنه ھا یروحی قالُوا أَتَنْسَى الَّذی تَهْوى/ ترجمه شعر از احمد الرفاعی...
ما را در سایت قالُوا أَتَنْسَى الَّذی تَهْوى/ ترجمه شعر از احمد الرفاعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhatooon0 بازدید : 174 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 18:08

پرستاری احتمالا باید یک صندلی باشد. صندلی‌ای که آن را گذاشته‌اند وسط مرگ و زندگی! و قرار است یک چیزهایی را عوض کند. یک چیزهایی که البته مهم‌ترین دارایی آدم هم جزء آن است؛ جانش. صندلی‌ای که خودش همه‌جای دنیا یک رنگ است اما صاحبانش نه. یعنی وارد کنه قصه که می‌شویم می‌بینیم پرستار داریم تا پرستار، همان‌طور که صندلی داریم تا صندلی.قصه از اینجا شروع شد که دیدم یک پرستار فلسطینی واکسن به دست گرفته و یک مقام اسرائیلی هم با خنده پهنی رو به دوربین‌ها نشسته تا آن پرستار واکسنش را بزند. اما وقتی دنبال نمونه‌های آن گشتم به جایش تا دلت بخواهد قصه پرستارهایی بود که خون بر لباس‌های سفیدشان نشسته است. در همین حوالی ما؛ جایی به اسم فلسطین.صندلی سرخ، آن دخترک بیست و یک ساله‌ای بود که برای کمک به مجروحان راهپیمایی بازگشت رفته‌بود. همین دو سه سال پیش بود، یکی زخمی شد، او دست‌هایش را بالا گرفت تا به نیروهای اشغالگر نشان دهد سلاح ندارد، تک‌تیرانداز اسرائیلی اما با خونسردی تمام سینه‌اش را هدف گرفت و یک سوراخ کوچک رو سینه او و یک سوراخ بزرگ روی سینه انسانیت باز کرد.سفیدپوشی بر زمین می‌افتد، پرستاری شهید می‌شود و مردم در تشییع جنازه او فریاد می‌زنند:« از غزه تا حیفا، یک خونو یک سرنوشت'>سرنوشت»این قصه دختر پرستار فلسطینی است؛ دخترکی که می‌گفت: «من از خاکم بیرون نمی‌روم و حقم را با دست خودم پس می‌گیرم. از گلوله نمی‌ترسم و هرقدر هم در خطر باشم با تمام قوا مجروحان را نجات خواهم‌داد تا برگردند و از سرزمین‌مان دفاع کنند. افتخار می‌کنم در راه دفاع از وطنم شهید شوم.» و حالا او به خودش افتخار می‌کند که هم پرستار است و هم شهید.پرستاری اصلا در سرزمین‌های اشغالی این‌طوری است که مادرت تو را بدرقه می‌کند تا عصر برای اف قالُوا أَتَنْسَى الَّذی تَهْوى/ ترجمه شعر از احمد الرفاعی...
ما را در سایت قالُوا أَتَنْسَى الَّذی تَهْوى/ ترجمه شعر از احمد الرفاعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ekhatooon0 بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 31 خرداد 1401 ساعت: 18:08